کتاب اسطورههای عشق»؛ نوشته کمال السید نویسنده عراقی با ترجمه اسماء خواجهزاده به همت انتشارات راه یار» چاپ و روانه بازار نشر شد.
کتاب اسطورههای عشق»؛ نوشته کمالالسید نویسنده عراقی با ترجمه اسماء خواجهزاده و به همت انتشارات راه یار» چاپ و روانه بازار نشر شد. این کتاب، داستانی براساس زندگی خانم میسون غازی، از بانوان شهید جریان اسلامی مبارزه در سالهای حکومت صدام حسین و حزب بعث در عراق است.
در مقدمه اسطورههای عشق»، در معرفی کتاب چنین آمده است: کشور عراق، قرن بیستم را با جنگ جهانی اول، اشغال انگلیسیها و قیام 1920 میلادی معروف به ثورة العشرین» آغاز کرد؛ انقلابی که گرچه ظاهراً به شکست انجامید، ولی پر از حماسه مردم عراق در برابر استعمارگران انگلیسی بود.
در سال 2003 میلادی با سقوط صدام حسین، راه برای معرفی شهدای عراقی - که در طول سالهای حکومت بعثی در برابر آن رژیم ایستادگی میکردند - باز شد و با خروج اسناد از دستگاههای اطلاعاتی و استخباراتی رژیم بعث و همچنین با بازشدن قفل زبانهایی که از ترس رژیم سخن نمیگفتند، کتابهای متعددی درباره این شهدا نوشته شد؛ کتابی که در دست شماست، رمانی الهام گرفته از همین اسناد و خاطرات جمعآوری شده پس از سقوط صدام است.
على العراقی» و همسرش فاطمه العراقی» که سالها در زندانهای رژیم بعث بودهاند، پس از سقوط صدام، کتابی با عنوان مذکرات سجینه (خاطران ن زندانی منتشر میکنند که در آن، سرنوشت دهها زندانی زن عراقی - که در زندانهای مخوف صدام محبوس بودند و بعدها اعدام شدند - معرفی و داستان آنها را با استفاده از اسناد و روایت شهود بیان میکنند.
شهیده میسون غازی»، یکی از این ن زندانی دوران حکومت صدام است که مدتی پس از حبس، اعدام میشود، کمال السید» نویسنده عراقی، اسطورههای عشق» را با الهام از خاطرات و اسناد منتشر شده درباره این بانوی شهید نگاشته است.»
نکته مهمتر در این کتاب آن است که بسیاری از حوادث اجتماعی را که جامعه عراق و به ویژه جامعه شیعی عراق را شکل داده، به خواننده معرفی میکند. چگونگی برخورد با نحلهها، اثرات مدرنیته و نوگرایی در کنار بعثیگرایی و اعتماد و اعتقاد به اصول مذهبی و دینی و قیام علیه ظلم و ستم حزب بعث، با وجود خفقان آن دوران جامعه شیعی عراقی کموبیش در این کتاب، در قالب داستانی مؤثر معرفی شده است.
در پشت جلد این کتاب نیز اینطور میخوانیم: بدنش دوباره به شدت تکان خورد، از شدت درد وحشتناک، فریاد میکشید و فریادهایش به دیوارهای بیرحم میخورد، مثل کبوتری بیگناه میان دندانهای گرگ اسیر بود. چشمهای نگهبان اشکآلود شد. شاید برای اولین بار، سنگ از قطرهای آب میشکافت، افسر اعدام هم تحتتأثیر قرار گرفته بود، اما نماینده قصر با عصبانیت زوزه میکشید و به لیوان اشاره میکرد: زندهباد صدام. میسون تمام توانش را جمع کرد تا شکست سختی به درندگان بعث بدهد. او میدانست آنها تا چه حد از رهبر فاتحی که طاغوت سرزمینش را سرنگون کرده، کینه دارند. تمام رمق زندگیاش را جمع کرد و فریاد زد: زنده باد خمینی.»
کتاب اسطورههای عشق» که به همت واحد بینالملل دفتر مطالعات جبهه فرهنگی و توسط انتشارات راه یار» منتشر شده؛ در 384صفحه، شمارگان 1000نسخه و قیمت 45هزار تومان روانه بازار نشر شده است و علاقهمندان برای تهیه آن، علاوه بر کتابفروشیها میتوانند به صفحات مجازی ناشر به نشانی raheyarpub و یا سایت vaketab.ir مراجعه کنند.
ـــ
برگردان: اسماء خواجهزاده
لأنی أحبک
عادت الألوان إلى الدنیا
لأجلک
ینمو العشب فی الجبال
لأجلک
تولد الأمواج
ویرتسم البحر على الأفق
لأجلک
یضحک الأطفال فی کل القرى النائیة
لأجلک
تتزین النساء
لأجلک
اخترعت القبلة.
وأنهض من رمادی لأحبک
کل صباح
أنهض من رمادی
لأحبک أحبک أحبک.
::
چون تو را دوست دارم
رنگ ها به دنیا بازگشته اند.
به خاطر تو
گیاهان در کوهها میرویند
به خاطر تو
موجها متولد میشوند
به خاطر تو
کودکان در روستاهای دورافتاده میخندند
به خاطر تو
ن خود را می آرایند
به خاطر تو
بوسه اختراع شد!.
و هر روز از خاکستر خود برمیخیزم تا دوستت داشته باشم
هر روز صبح از خاکسترم برمیخیزم
تا دوستت داشته باشم، دوستت داشته باشم، دوستت داشته باشم.
ـ
به گزارش خبرگزاری مهر، کتاب شرحصدر؛ سیری در زندگی، زمانه و اندیشۀ استاد شهید آیتالله سید محمد باقر صدر» با ترجمۀ اسماء خواجهزاده منتشر شد. این کتاب، ترجمه کتاب شهید الاُمة و شاهدُها» اثر شیخ محمدرضا نعمانی از شاگردان و همراهان شهید سید محمدباقر صدر است. او تنها کسی بود که توانست بهدور از چشم مزدوران بعثی در دوران حصر، همراه شهید صدر و خانوادهاش باشد و این فرصت استثنایی سبب شد او تنها کسی باشد که روایتهایی دست اول را از یکی از مهمترین دورههای زندگانی آن شهید والامقام ثبت و ضبط کند.
شیخ محمدرضا نعمانی در مقدمه کتاب مینویسد:
هنوز آن عصری را که با استاد بالای پشتبام منزلشان رو به گنبد منور حرم امیرالمؤمنین علیهالسلام نشسته بودیم به یاد دارم. به خودم جرئت دادم و از این آرزو با او صحبت کردم و گفتم: من احساس میکنم باید خودتان زندگینامهتان را بنویسید. شما بهتر از هر کس دیگری میتوانید این کار را بکنید، چون سیرۀ علمی و سرگذشت جهادی و سختیهای زندگی شما بهگونهای است که اگر کسی غیر از خودتان آنها را بنویسد، باورش برای دیگران سخت است». نمونههایی از این اتفاقات را هم برشمردم و گفتم: اهلبیت علیهمالسلام هم بارها بهدلیل ضرورتهایی از خودشان سخن گفتهاند و مثلاً امیرالمؤمنین علیهالسلام بر فراز منبر از خودش و پیشینۀ جهادش در راه اسلام سخن گفت. امام حسین و امام سجاد علیهماالسلام هم همین کار را کردند و این کارها هرگز به خودخواهی و شهرتطلبی تفسیر نشد. درباره شما هم چنین نخواهد شد؛ بهویژه اینکه شما معتقدید پایان کارتان شهادت خواهد بود».
شهید صدر با اندکی درنگ، پاسخ داد: خون من سرگذشت مرا شرح خواهد کرد. من جز خدمت به اسلام چیز دیگری نمیخواهم و امروز اسلام به خون من بیشتر از شرححالم نیاز دارد؛ اما تو که سالها با من زندگی کردی و در این ابتلائات حضور داشتی و در مراحل مختلف مبارزه بودی، اگر خدا خواست و زنده ماندی چیزهایی که دیدی و شنیدی را بنویس».
شیخ محمدرضا نعمانی پیش از این، خاطرات خود را در کتابی با نام سنوات المحنة و ایام الحصار» گرد آورده بود، اما دسترسی به اسناد گردآوریشده در پژوهشگاه شهید صدر، فرصتی را فراهم آورد که در اثر جدید با تکیه بر این اسناد کتابی گستردهتر، دقیقتر و موثقتر درباره زندگانی شهید صدر به رشتۀ تحریر درآورد.
در این کتاب تلاش شده است با ترجمهای روان و تنظیم دوباره عناوین و چینش کتاب، اثری مناسب خوانندگان فارسیزبان فراهم شود و به همین منظور در مواردی توضیحاتی از سوی مترجم نیز درباره برخی از نکات مبهم برای خوانندگان ناآشنا به فضای عراق در دوران حیات شهید صدر و اوضاع رژیم بعث به کتاب افزوده شده است.
این کتاب در هشت فصل و با استفاده از متن دهها نامه و پیام از شهید صدر به شرح زندگی پرفرازونشیب و سراسر شگفتی و شکوه استاد شهید آیتالله سید محمدباقر صدر پرداخته است. فصلهای این کتاب عبارتاند از:
خاندان صدر؛
شخصیت علمی شهید صدر؛
شخصیت اخلاقی شهید صدر؛
حوزه و مرجعیت در زندگی شهید صدر؛
اندیشۀ ی و جهادی شهید صدر؛
مبارزه با حکومت بعث؛
شهید صدر و انقلاب اسلامی ایران؛
از حصر تا شهادت.
چاپ نخست این کتاب در ۴٣٢ صفحه و در قطع وزیری توسط پژوهشگاه تخصصی آیتالله شهید صدر منتشر و روانه بازار کتاب شده است.
شهرستان ادب: وقتی رضوی عاشور» در سال ۲۰۱۰ رمان "طنطوریه" را به انتشارات "دارالشروق" در مصر میسپرد، گمان نمیکرد با این استقبال گسترده مواجه شود. اما وقتی کارش در ایران با عنوان من پناهنده نیستم» ترجمه شد، دست به دست چرخید. عاشور، در مصاحبه پیشرو از انگیزههایش، مسئله اشغال و اساسا نوشتن، بحث میکند. در اینجا از مترجم اثر، خانم اسماء خواجهزاده»، که این مصاحبه را در اختیار موسسه قرار دادند، سپاسگذاریم و شما را به خواندن این گفتوگو دعوت میکنیم:
اجازه بدهید با رمان آخرتان طنطوریه» شروع کنیم. چرا الان طنطوریه؟
- طنطوریه به روستای طنطوره منسوب است که در ساحل فلسطین واقع شده و بیست کیلومتر از شهر حیفا فاصله دارد و اهالی آن در می 1948 مورد هجوم شدید گروههای صهیونیستی قرار گرفتند و از روستایشان دفاع کردند و شجاعانه در مقابل آن حملهی بیرحمانه ایستادند. اما از آنجا که نیروهای صهیونیستی به انواع سلاحها مجهز بودند معرکه با شکست مقاومان پایان یافت و قتل عام بزرگی در این روستا رخ داد و مردمش را کوچ دادند. حجم و بیرحمی و تراژدی این قتل عام در حد کشتار دیر یاسین است.
رمان دربارهی زنی از روستای طنطوره است و زندگی او را از کودکی دنبال مینماید. او بعد از مشاهدهی آن کشتار از روستا خارج شده و من او را در سفرش به سرزمینهای مختلف، به جنوب لبنان و اقامت در صیدا و بعد بیروت و بعدش خلیج و سپس اسکندریه و بازگشت به صیدا دنبال میکنم. این رمان روایت چند نسل بوده و آمیزهی تخیل و مستندات و حوادثی کاملا واقعی است. مثلا وقتی دربارهی گذشتهی این زن حرف میزنم دربارهی طنطوره سخن میگویم؛ دربارهی روستای معین و شناختهشدهای در تاریخ و جغرافیای فلسطین. یا وقتی دربارهی زن شتیلا حرف میزنم چند شخصیت حقیقی را وارد داستان میکنم، مثلا جاهایی که انیس صایغ و خانم دکتر بیان نویهض حوت مولف کتاب صبرا و شتیلا وارد متن میشوند.
چرا حالا به موضوع فلسطین پرداختهاید؟ بعد از گذشت سالهای طولانی از رابطهتان با فلسطینیها؟
- من به اشکال مختلف به قضیهی فلسطین پرداختهام. اما این متن قانونی دارد! چون تو تصمیم میگیری تحقیق یا کتابی دربارهی موضوعی بنویسی اما نمیتوانی تصمیم بگیری در یک لحظهی تعیینشده رمانی دربارهی موضوعی بنویسی، چون رمانها مثل جنیان، انتظارشان را داشته باشی یا نداشته باشی، ظاهر میشوند. من انتظار داشتم یک روز چیزی بنویسم که آن را رمانم دربارهی فلسطین بدانم و این کار را دوست داشتم و منتظرش بودم. وقتی اولین جملههای رمان به ذهنم رسید فهمیدم این رمان را شروع خواهم کرد و عموما وقتی اولین جمله با ریتم معینی پیدایش میشود، تمام رمان پشت سرش میآید. وقتی دست به نوشتن بردم خیال میکردم کار چهار یا پنج سال از من زمان خواهد گرفت، اما بعد غافلگیری اتفاق افتاد! گویی این تأخیر رخ داده بود چون رمان در طول عمرم درون من نوشته میشد. یعنی داشتههای شناختی و احساسات من در قبال موضوع درون من اماده بودند. در نتیجه وقتی نوشتم، به نرمی غیرمعمولی قلم زدم، و بهرغم اینکه فعالیت در دانشگاه را ادامه میدادم، رمان را در عرض ده ماه نوشتم. و این عجیب بود چون در زمانی دور از انتظار رمان را تمام کردم.
فلسطین همیشه در رمانهای شما وجود داشته؛ گاه به شکل نمادین و گاه گذرا. چرا این بار این موضوع را مستقیما برای نوشتن رمان طنطوریه»ی خود انتخاب کردید؟
ـ فلسطین و نزاع عربی اسراییلی با قدرت در تاریخ معاصر ما، تجربهی نسل من و نیز تجربهی شخصیام حضور دارد و این مسأله توضیح میدهد چرا در رمانهایم به آنها میپردازم. من چند سال قبل از طنطوریه»، کتاب اطیاف» (1999) و قطعة من اوروبا» (2003) را نوشتم و مختصرا به موضوع پرداختهام اما فکر میکنم این حضور به متون دیگری که به این موضوع نمیپردازند هم کشیده میشود؛ هرچند در این حالت همچون خیال بیرون از نص باقی مانده و تنها اندکی از معنای خود را به متن بخشیده و شاید شکل و مسیر متن را تفسیر نماید.
در طنطوریه تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالیاش اخراج و خانههایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانوادهاش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت میکند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی میرود.
چرا طنطوریه»؟
- شاید چون سالها بود میخواستم دربارهی نکبت» بنویسم و حالا که دیگر شصت سالگی را رد کردهام میخواستم قبل از مرگ خواستهام را برآورده کنم. انگیزهی اصلی، پیچیده است. شاید این رمان جوابیهای به شیوهی رماننویسان به گفتمان رسمیای باشد که میگوید ساحل فلسطین (منظورم عکا و حیفا و یافا و لد و است) به اسراییل» تبدیل شده و ما میبایست این مسأله را بپذیریم.
آیا میتوان گفت رمان شما، تاریخی موازی با تاریخ رسمی نگاشته و حوادث و وقایع فلسطین به دور از تحریف در آن ارائه میشود؟
ـ این کتاب رمان است. یعنی یک اثر هنریِ مبتنی بر روایت که تجربهای را به خواننده منتقل میکند که میتواند ذهن و وجدان او را غنی سازد. همچنین نوعی حفاری است که مقداری از ذخایر حافظه را استخراج میکند تا آنها را بین مردم پخش کند و شیوهی فنی که اندیشه و واقعیت را به تجربهی واقعی بدل میکند را یادشان بیاورد یا یادشان بدهد. بنابراین سخن از تاریخ موازی اغراقآمیز است. من رشتهای از این تاریخ را دنبال کردم و آن رشته نشاندهندهی هزار یا صدها هزار رشته در بافت تاریخ است که تلاش کردهام از طریق روایت، شخصیتها، زبان و ریتمها بهگونهای آن را منتقل کنم که این بافت، تجربهای دیدنی و قابل لمس بوده و خوانندگان آن را بفهمند و تحت تاثیرش قرار بگیرند.
رقیه» راوی اصلی متن است اما گاهی راوی دیگری پیدایش میشود، مشخصا وقتی دربارهی خودش با ضمیر غایب حرف میزند. آیا این یعنی نسبت به خودش احساس غربت دارد؟ یا بین او و شما به عنوان راوی تداخلی وجود دارد؟
- رقیه صیغهی متکلم به کار میبرد اما هرازگاهی با صیغهی مفرد غایب به خودش اشاره میکند طوری که انگار دربارهی شخص دیگری حرف میزند. اما معنایش این نیست که سخن به راوی دیگری منتقل میشود بلکه یعنی او وقتی دربارهی خودش حرف میزند، به دختری که بوده نگاه میکند و مراحل گذشتهی زندگیاش را بازیابی میکند، یا به درون خودش. رقیه است که از اول تا اخر رمان را روایت میکند اگرچه بعضی جاها شنیدههایش از روایات دیگران را هم واردش مینماید. منِ نویسنده به دیدگاه رقیه که با زبان خود روایتش را نقل میکند پایبندم اما طبیعتا کلیت رمان آفرینشِ من است، و به همین دلیل من را بیان میکند، نه به این معنا که من به شخصیت دیکته میکنم چه بگوید؛ این مسأله خودش از طریق ساختار رمان و زبان و نقطهی آغاز و نقطهی پایان تا آخر عناصر هنری زیربنایی کلیت اثر انجام میشود و مثل هر رمان دیگری برای آفرینندهاش حرفی میسازد که از طریق آن در فرهنگ و تاریخ شریک میشود.
شما تا کجا با او همذاتپنداری میکنید مخصوصا که او درون حوادث طنطوریه» را نوشته است؟
ـ رقیه رمان طنطوریه» را ننوشته است، بلکه من رمانی نوشتهام که شخصیت اصلیاش زنی است که سعی دارد روایتش را گاهی با گردآوری و گاهی با داستان و یادآوری و گاهی تأمل و بعضی اوقات تداعی حکایت کند، و حکایت او آمیزهای از تخیل و وقایع تاریخی آشکار است: رقیه و مادر و پدر و برادر و شوهر و فرزندان شخصیتهای خیالی، اما کشتار و اخراج اجباری و پناه به لبنان و اردوگاه و جنگ لبنان وقایعی مستندند. اینجا تاریخ شخصی با شخصیتهایی که ذهن من بهواسطهی تاریخ مشترک با فلسطینیها آن را ساخته تداخل پیدا میکند.
در این چارچوب، من گاهی کاری میکردم یک شخصیت خیالی مثل رقیه یا یکی از افراد خانواده در صحنه با شخصیتی واقعی مشارکت داشته باشند؛ مثل معروف سعد (فرماندهی لبنانی که سال 1958 شهید شد) یا خانم دکتر بیان نویهض (تاریخنگار لبنانی) یا دکتر انیس صایغ مؤسس مرکز بررسیهای فلسطین، الخ. و این بازی هنریای است که شاید خواننده متوجه آن نشود یا متوجه شود و معانی اضافهشده را به دست بیاورد. بنابراین من تخیل را با وقایع مبتنی بر واقعیتهای خودم درهم میتابم اما تخیل در این رمان مثل بقیهی رمانهای من و سایر نویسندگان برای دستیابی به معادلهای که خالی از پارادوکس نیست تلاش میکند.
هنگام نوشتن کدام یک از شما دیگری را راه برده؟
ـ سوال بهجا و در عین حال سختی است. به نظر میرسد او دست مرا گرفته و میبرد در حالیکه من تصور میکنم خودم او را هدایت میکنم. شاید هم مساله برعکس باشد. خیال میکنم بخش قابل توجهی از نوشتن در جای ناخودآگاه و پیچیده و مبهمی شکل میگیرد و تنها کار نویسنده این است که راه را باز بگذارد تا او خارج شود، در غیر اینصورت چه توضیحی برای این داریم که؛ من وقتی نوشتن یک فصل را تمام کردم و از پای کامپیوتر بلند شدم نمیدانم قضایا مرا به کجا خواهد برد و بعدش چه اتفاقی خواهد افتاد، و روز بعد وقتی مینشینم تا بنویسم رقیه با اخباری که پنهان کرده و با شخصیتهای آشنایانش که منتظرند تا به شکل حروف و کلمات خارج شوند، پیدایش میشود! به نظرم نوشتنِ هنری یک روند بسیار پیچیده است که خودآگاه و ناخودآگاهِ فرهنگِ نویسنده و آشنایان و تجارب و زبانش و مولفههای بیشماری که عقل و وجدانش را ساخته در آن موثرند.
در رمانهای شما نمونهی زن کوچدادهشده تکرار میشود. چرا شما این دغدغه را دارید؟ و این مسأله در طنطوریه» تا کجا رشد کرده؟
ـ نمونههایی از این قبیل و نمونههای دیگر ن یا مردانی که در مکان خود ریشه دارند وجود دارد. شاید نمونهی شخصیت کوچدادهشده به این دلیل توجهت را جلب کرده که یکی از ویژگیهای بارز جهان ما به شمار میآید. حتی ادوارد سعید» بخشی از نوشتههایش (مشخصا در کتاب صور المثقف») را به روشنفکر کوچدادهشده اختصاص داده است. در هر حال من فکر میکنم بیشتر شخصیتهای من گرفتار غربتاند. اما اینکه در این رمان تا چه حد رشد کرده؟ ارزیابیاش با خوانندگان است.
قبلا گفتهاید با نوشتن از بیرون» مخالفید. شما تا چه اندازه درگیر حوادث آن رمان و تجربهی شخصیتان شدهاید؟
ـ نوشتن، دانش است. منظورم از دانش، اطلاعات نیست بلکه مهارتهای انسانی و تجارب و احاطه به موضوع و عمق دانش به طور کلی است، و این مساله با اینکه گاهی وقایع مبتنی بر اطلاعات را تقویت کنی منافاتی ندارد، چون من یا مستقیما با همزیستی آشنا میشوم (که اسمش را میگذارم تجربه) یا با مطالعهی گسترده.
دربارهی موضوع فلسطین، من با تعدادی از فلسطینیها زندگی کردهام و بعضی از آنها اعضای خانوادهی من هستند از جمله همسرم که فلسطینی است. در نتیجه امکان این را داشتم که مساحت تجربهی مألوفم را منتقل کنم. البته طنطوره یکی از روستاهایی است که در سال 1948 اشغال شد و به همین دلیل از تجربهی همسرم مرید برغوثی، که یکی از اهالی کرانهی غربی است و سال 1967 اشغال شده، فاصله دارد. و من باید با این منطقه، جغرافی و اهالیاش و اتفاقی که هنگام حمله به روستا برای مردم آنجا افتاد و همینطور سرنوشتهایشان بعد از اخراج آشنا میشدم. گاهی یک اثر اقتضا میکند نویسنده بخواند و جستجو کرده و اطلاعات دانش ناقصش را کامل کند و این کاری بود که من کردم.
منبع: شهرستان ادب
خانم اسما خواجه زاده در مصاحبه اختصاصی با خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما افزود: داستان این کتاب، درباره یک دختر فلسطینی است که از سال 1948 که اسراییل به فلسطین حمله می کند، آواره می شود و مجبور به مهاجرت از روستایشان می شود. زندگی این دختر تا سال 2000 روایت می شود.
وی گفت: داستان کتاب، درباره زندگی سه نسل از یک خانواده فلسطینی است که حوادث و ماجراهای زندگی آن ها تا پیروزی مقاومت حزب الله لبنان ادامه پیدا می کند.
خانم خواجه زاده افزود: داستان این کتاب، واقعی نیست و تمام شخصیت ها، زاییده خیال نویسنده هستند، ولی حوادث به نوعی طراحی شده است که منطبق بر واقعیت هستند و ما می توانیم برای آن ها ما به ازای خارجی پیدا کنیم.
وی گفت: یکی از حوادثی که محور اصلی قصه است، کشتار روستای طنطوره در جنوب حیفاست که از نظر تاریخی فصلی مهم در رویدادهای فلسطین اشغالی است.
مترجم کتاب من پناهنده نیستم» در پاسخ به این سؤال که چگونه این کتاب را کشف و برای ترجمه انتخاب کرده است گفت: من از طریق نویسنده کتاب، به این اثر رسیدم. چون قبل از این با آثار رضوی عاشور» آشنایی داشتم. در نهایت دیدم هم موضوع، هم قلم بسیار جالب است و جای کار دارد برای همین، این کتاب را انتخاب کردم.
وی افزود: این کتاب، جزو ده کتاب اول درباره فلسطین و در ادبیات عرب است. شاعرانگی اش در نثر اثر گذاشته و احساساتی که در کتاب به آن پرداخته شده است، شما را درگیر می کند.
خانم خواجه زاده گفت: صحنه برجسته کتاب جایی است که قهرمان داستان به اردوگاه می رود و با ن فلسطینی صحبت می کند. همان جا می بیند که ن اردوگاه ، کلید هایی را به گردن آویخته اند که نشانه امید و بازگشت به خانه هایشان است. او هم کلیدش را به دخترش می دهد تا روزی به کاشانه شان برگردند.
وی در خصوص فصل های دیگر کتاب گفت: اتفاق هایی که از زمان حمله صهیونیست ها به فلسطین افتاده است در این کتاب تعریف می شود. کتاب در عین حال، نحوه مواجهه فلسطینی ها را با این رویدادها نشان می دهد. این که چگونه مبارزه کرده اند. چگونه زنده مانده و چه طور زندگی کرده اند.
رمان من پناهنده نیستم» کتابی نوشته رضوی عاشور» نویسنده مصری است.
او به دلیل نوشتن این کتاب از مصر اخراج شده است اما کتابش تا دور دست ها رفته و جزو آثار برتر ادبیات عرب است.
کتاب در سال 2000 منتشر شده و انتشارات شهرستان ادب این کتاب را در سال 1397 ترجمه و به چاپ رسانده است.
نبض زندگی در کتاب من پناهنده نیستم» می زند
مسؤول دفتر داستان انتشارات شهرستان ادب در مصاحبه با خبرنگار ما گفت: نبض زندگی در کتاب من پناهنده نیستم موج می زند به صورتی که این کتاب می تواند حس امید را در تمام خوانندگانش بیدار کند.
آقای علی اصغر عزتی پاک افزود: این کتاب، در کنار نشان دادن تمام مشکلاتی که فلسطینی ها متحمل می شوند نشان می دهد که آن ها هنوز امیدوارند و ادامه حیات در میان شان جاری است.
مسؤول دفتر داستان انتشارات شهرستان ادب افزود: این کتاب، قتل عام های وحشتناکی را نشان می دهد از جمله کشتن کودکان با تبر، اما صبر فلسطینی ها و مبارزه های آن ها را ترسیم می کند.
وی گفت: نویسنده این کتاب رضوی عاشور» نویسنده خانم و اهل کشور مصر است که به دلیل نوشتن این اثر از مصر اخراج شد. او به نوعی نماد زندگی و حیات است و سعی کرده است که رگه های امید در کتابش قدرتمند باشد.
کتاب من پناهنده نیستم» در سال 2000 منتشر شده و انتشارات شهرستان ادب این کتاب را در سال 97 ترجمه و به چاپ رسانده است.
برای دیدن منبع خبر اینجا کلیک کنید.
یادداشتی از مریم رحیمیپور
به گزارش مشرق: من پناهنده نیستم» داستانِ زندگی رقیه از اهالی طنطوره، روستایی در نزدیکی شهر حیفاِ فلسطین، است. درست مثل رمانهای نه دفاع مقدس. دختری شاد و بیخبر از اطراف که در دنیای خودش سیر میکند و حوادثی که برای دیگران اهمیت دارد، برای او فقط هالههایی از واقعیتاند. تا اینکه عظمت اتفاقات، حبابِ دنیای دخترانه او را میشکند. حیفا» در دو روز سقوط میکند و یهودیها روستا به روستا را جلو میآیند و عاقبت به طنطوره میرسند. رقیه و مادرش ناچار میشوند وسایلشان را بردارند و روستا را ترک کنند، اما به در خانه قفلی بزرگ میزنند که تا برگشتن آنها کسی واردش نشود.
رضوی عاشور» _بانوی نویسنده فلسطینی_ داستان را از زبان رقیه» روایت میکند. چون رقیه به اصرار پسرش حسن» خاطراتش را مینویسد، داستان نظمی مشابه نظم خاطرهنویسی دارد. رقیه گاهی از 1948 و 13 سالگیاش در طنطوره به 70 سالگیاش در کانادا سرک میکشد و همین جلو و عقب شدن ها باعث میشود که یکنواختی قصه از بین برود. نکته مثبت اینجاست که او فقط از حوادث و درگیریها حرف نمیزند. در مورد خوراکیهای محلیشان مینویسد، در مورد نویسندهای که دوستش داشته صحبت میکند، از کاریکاتوریست معروف ناجی علی» حرف میزند و حتی جزییات گلدوزی لباسهای نِ فلسطینی را میگوید و همهی این موارد به طریقی در بطن داستان گنجانده میشود که جدای آن تصور نشود. همین ترکیبِ عناصر فرهنگی فلسطین در کنار حوادث ی و نظامی آن باعث میشود که خواننده بیشتر با شخصیتها و فلسطین احساس نزدیکی کند.
من پناهنده نیستم»، و همهی رمانهایی از این دست، حلقهی مفقوده ما با همهی مسائل مربوط به فلسطین است. ما تاریخ فلسطین را از اعلامیه بالفور تا جنگهای غزه در کتابهای تاریخ خوانده و در گزارشهای خبری دیدهایم. بارها و بارها در راهپیمایی روز قدس شرکت کردهایم، کالای اسراییلی نخریدهایم و با تمام وجود از اسراییل آدمکش متنفر بودهایم. اما هیچوقت و از نزدیک احساس نکردهایم که چرا؟ فلسطین برای ما سرزمینی عزیز بود، اما تصویر واضحی از آن نداشتیم. کتابهای تاریخ و حتی تصاویر تلویزیون و اخبار باعث نمیشود با این سرزمین احساس نزدیکی کنیم و این اولین و مهمترین دلیلی است که ما را مجاب میکند سراغِ رمانهای مربوط به حوادث فلسطین برویم.
من پناهنده نیستم» باعث میشود شما در کشتار 1948 در کنار رقیه 13 ساله باشید، با او و بقیه آوارگان سرزمین مادری خود را ترک کنید و به لبنان بروید، به اردوگاههای پناهندگی سرک بکشید، کشتار صبرا و شتیلا را از نزدیک ببینید و برخوردهایی که با یک پناهنده فلسطینی میشود را از نزدیک احساس کنید و در آخر با تمام وجود درک کنید که مقاومت لبنان چرا برای مسلمانان تا این اندازه عزیز و برای طرفداران اسراییل تا این اندازه منفور است.
اسمها و تاریخهایی که تا پیش از این برایمان معنای دقیق نداشتند با خواندن این کتاب مفهوم پیدا میکنند. صیدا همان شهریاست که عموی رقیه در آن ساکن شده بود»، 1982 همان سالیست که به جنوب لبنان حمله شد و همسر رقیه، با نوزادی یتیم به خانه آمد.» و همهی آنچه در کتابهای تاریخ خواندهایم با داستان نظم پیدا میکند و پشت سرهم قرار میگیرد. همان طور که تاریخ دفاع مقدس در ذهن ما با رمانهایی که خواندهایم نظم پیدا کرده است. متولدین دهه هفتاد و هشتاد و به طور کلی سالهای پس از جنگ با خواندن رمانهای دفاع مقدس به فضای جبهه و سالهای دهه شصت نزدیک شدهاند. حتی این قدر که انگار در آن سالها زندگی کردهاند. ما با رمانهای دفاع مقدس آبادان و اهواز و خرمشهر و . قبل از انقلاب را شناختهایم. اولین حملهی دشمن را به خاک کشورمان تجربه کردهایم و در کنار قهرمانان داستان جنگیدهایم. داستان و ادبیات باعث شده دفاع مقدس را نه حادثهای در گذشته که خاطرهای از زندگی خودمان بدانیم. اما چرا تابحال این اتفاق در مورد اشغال فلسطین نیفتاده است؟ چرا رمانها و خاطراتِ مربوط به فلسطین را برای جوانان و نوجوانان پررنگ نکردهایم تا با رقیه» و رقیهها همراه شوند از نزدیک احساس کنند که چرا باید از اسراییل متنفر باشند؟ و با رقیهها همراه شوند که بدون هیچ گناهی در کودکی از سرزمین مادری خود جدا شدهاند و تا همیشه کلیدِ آن را به گردنشان نگه آویختهاند.
بله این جا خانه هفتم و آخر خواهد بود. بین خواب و بیداری از رختخواب بلند میشوم و مینشینم. با انگشتهای دست میشمارم: خانهمان در روستا. خانه عمویم ابوامین در صیدای قدیم. خانهی زندگی مشترک با امین آن هم در صیدا. خانهی بیروت. بعد ابوظبی. بعد اسکندریه. خانهی هفتم آنجا در صیدا خواهد بود. کنارِ در. عدد هفت را دوست دارم. باشد که خیر باشد. کلیدهای تو گردنم و هدیه عبِد را حس میکنم»
گفتنیست این کتاب سال گذشته با ترجمه اسماء خواجهزاده و توسط انتشارات شهرستان ادب راهی بازار کتاب شده است.
لینک در مشرق
لینک در شهرستان ادب
ـ
حمید نورشمسی
به گزارش خبرنگار مهر، رمان من پناهنده نیستم» اثری است درباره زندگی یک خانواده فلسطینی اهل طنطوره - روستایی ساحلی است که در ۴۹ کیلومتری حیفا در جنوب فلسطین - را به تصویر که به علت حمله اسرائیلی ها از سرزمین خود کوچ میکنند. این اثر را رضوی عاشور داستان نویس و رمان نویس و منتقد ادبی و استاد دانشگاه مصری تالیف کرده و انتشارات موسسه شهرستان ادب آن را با ترجمه اسماء خواجه زاده منتشر کرده است. محمدقائم خانی نویسنده و منتقد ادبی در یادداشتی که در ادامه میخوانیم به این اثر نگاهی انداخته است.
من پناهنده نیستم»، رمانی درباره یک پناهنده آواره» نیست، رمانی است درباره پناهندگی» و آوارگی». چطور می شود چنین کاری کرد؟ با حرافی درباره این دو مفهوم؟ نه، با همان راه همیشگی نوشتن رمان. یعنی شخصیت پردازی و فضاسازی و غیره، یعنی با همان مصالحی که یک نویسنده معمولی می تواند درباره یک پناهنده آواره» بنویسد. دقیقاً همان جاست که عیار کار مشخص می شود. یک نوشته تا سطح رمانی درباره خود پناهندگی» و آوراگی» بالا می آید و بسیاری از پرداختن درست به یک پناهنده آواره» هم در می مانند. اما نشانه های این فراروی چیست؟ رضوی عاشور چطور چنین کاری کرده است؟
قبل از پرداختن به این مسأله، باید جواب این را پیدا کنیم که نویسنده چطور من پناهنده نیستم» را از سطح کتاب ثبت وقایع خارج کرده و رمانی نوشته که در آن وقایع سال ۱۹۴۸ فلسطین تا آزادسازی جنوب لبنان روایت شده است؟ مگر نه اینکه پشت هم چیدن حوادثی که از اشغال فلسطین شروع شده تا نبردهای اخیر، گزارشی تاریخی است و نه رمان؟ و انتخاب یک زاویه دید یا هر چیز دیگر نمی تواند آن را به رمان تبدیل کند؟ بله، درست است و همین طور است. من پناهنده نیستم» رمان است نه به خاطر اینکه روایت، از زبان رقیهنامی بیان می شود که در کودکی آواره شده و سال ها به عنوان پناهنده در لبنان رشد کرده است. این کتاب رمان است چون رقیه یکتاست و نمونه ای از آوارگان و پناهندگان نیست. این نگاه خاص در همه رمان وجود دارد. به عنوان مثال، به توصیف او از یک زن در برابر حادثه ای سهمگین توجه کنید، که چقدر خاص و یگانه است: فندک را آوردم و سیگارش را روشن کردم. آرام سیگارش را کشید. با اینکه دفعه اولش بود، نه سرفه کرد و نه عضلات صورتش تغییری کرد. ایستادم و دست خاله را نگاه کردم که سیگار را گوشه لبش می گذاشت، پک می زد، بعد دستش را بر می داشت و طوری دود را از سوراخ های بینی بیرون می داد که انگار سال هاست سیگار می کشد. تهجب کردم و خنده ام گرفت. گفتم: میخواهی برایت یک پاکت سیگار بخرم!؟»
رقیه مسائل خودش را دارد و به صورت ویژه ای به آن مسائل می پردازد. این نگاه و کنش اوست که از بقیه متمایزش می کند و به عنوان یک شخصیت در برابر مخاطب قرار میدهد. دقیقاً همین عامل هم هست که باعث شده این رمان از سطح پناهندگی رقیه» فراتر برود و خود پناهندگی» را روایت کند. اگر مسأله رقیه از ابتدا تا انتها نالیدن از درد آوارگی و پناهندگی بود، و حتی اگر به آرزوی آزادسازی قدس خشنود بود، من پناهنده نیستم» رمانی درباره یک پناهنده آواره» باقی می ماند، اما رقیه در این چهارچوب ها نمی ماند و چون پرسش گری خستگی ناپذیر، تمام اطرافیان را به چالش می کشد. اینجاست که نویسنده می تواند رمان را به چنان سطحی برساند.
با آغاز آوارگی رقیه، سفر درونی او هم شروع می شود. او تنها از خطر کشته شدن در حمله صهیونیستها به زادگاهش فرار نمی کند، بلکه از همه عناصری که هویت او را می ساخته اند هم فرار می کند. رقیه، در همان سن کم، عوامل شکست و پیروزی را پیش روی ما قرار می دهد و اصل نبرد را به چالش می کشد. از هیمن جا باید گفت که رقیه، تنها از نیروی ویرانگری که در زادگاهش به آنها یورش برده فرار نمی کند، بلکه دردرون خویش از اصل ویرانی می گریزد. او نمی خواهد شکست خورده باشد و مقهور نیروی تخریب گر عالم بشود. از همان ابتدا کار سطح بالای خود را نشان می دهد و مسأله، در ابعادی بسیار بزرگ مطرح می شود. به همین دلیل رمان با خروج او از لبنان تمام نمی شود، چون او مسأله را به سطحی رسانده که در دبی و مصر هم قابل پیگیری است. خانواده او، به علت تصحیلات بالا موقعیتی دارند که می توانند از آن جغرافیا بگریزند و زندگی نوینی در نقاط امن جهان عرب برپا کنند. اما رقیه اینجا را اتمام کار، یعنی نقطه پیروزی نمی بیند. از نظر او، مهاجرت خانواده کاملاً در ادامه پناهندگی است و تمام هویت پیشین آنها را به چالش می کشد. آنها پناهنده هایی هستند به دنیای جدید، که از گذشته و بودن پیشین خویش فرار کرده اند. برای همین، مسائل جدیدی برای رقیه به عنوان مادر مطرح می شود که جنگ را به حوزه های جدیدی می برد. در صحنه ای دختر کوچک رقیه، خود او و پسر کوچکش (که از خواهر بسیار بزرگتر است) حضور دارند. دختر خاطره ای را نقل می کند و مادر از دغدغه های آن روزش صحبت می کند:
در اتاق گلویم را گرفت و کتکم زد… درس اخلاق و تاریخ و جغرافیا و شجره خانوادگی؛ که پدرت این طور بود… پدربزرگت ابوصادق این طور بود… برادرهایت فلان طور و جدت ابوامین آن طور بود… باید بدانی ما فلسطینی هستیم. پناهنده ایم. اهل اردوگاهیم. و… و… مامان چکار کرده ام؟ گفت دیده من با آن زن سریلانکاییِ زحمتکش از بالا حرف می زنم و دارم مثل دختران خلیجی رفتار می کنم. و اگر قرار است زندگی در اینجا از من چیزی شبیه این دخترها بسازد، به لبنان بر میگردیم. به صیدا، و در عین الحلوه زندگی می کنیم و اردوگاه یادم می دهد چه کسی هستم. این حرف بزرگی بود عبِد. خواهرت همین جور زل زده بود و نمی فهمید چرا مادرش تا این حد از دستش عصبانی است. من دوازده سالم بود. اصل جرم را نمیدانستم و او دادگاه تشکیل داده بود و در جایگاه مدعی و قاضی به آن رسیدگی می کرد.»
حرفش را قطع کردم.
این قدر اغراق نکن. من فقط حواست را جمع کردم که داری به مدل زندگی ای سر می خوری که متعلق به آن نیستیم و نباید به آن وابسته باشیم. جزئیات را یادم نیست اما یادم هست شنیدم تو با لحن دستوری با سومانا حرف زدی. ترسیدم و تمام آن شب را بیدار بودم.»
آن سفر درونی از ویرانی به آبادانی که فراری از سر اضطرار است، به سفری درونی برای کل خانواده تبدیل می شود که در دنیای بیرونی به ظاهر امن نیز همچنان ادامه دارد. فرار خانواده از فروپاشی که ویرانی بزرگتر آنهاست، در بزنگاه های تصمیم گیری در دنیای جدید خود را نشان می دهد. اگر یک روز هدف حفظ جان بود در هجمه بمب ها، روز دیگر هدف حفظ هویت است در هجوم ساختارها و هنجارهای دنیای جدید. رقیه به عنوان مادری که پناه خانواده است، ویرانی بزرگتری را می بیند که بسیار مهیب تر از ویرانی اول، و به نوعی اصل و اساس آن است. این جاست که به عنوان هشداردهنده، سعی میک ند نگاه ها را متوجه چیزی بکند که در صورتی جذاب پنهان شده و هیچ چیزی از فلسطین نیمه اول قرن بیستم نگذاشته است. در فصلی که به شرح خلاصه رمانی درباره یک ناو آمریکایی می پردازد، همه پرده ها را کنار می زند و بنیاد خونین زندگی جدید را نشان می دهد. اما با همه این، او ناامید نیست و مسأله را اینجا رها نمی کند. دنیا برای او سیاه سیاه نیست، او نوری می بیند که در سال ۲۰۰۰ به پیروزی جبهه مقاومت بر اسرائیل منجر شده. نوری که توان بیرون راندن صهیونیست ها از جنوب لبنان را دارد. او در سن هفتا دسالگی، به آبادی بعد از ویرانی می اندیشد و امیدوار است. توصیف نویسنده از مواجهه رقیه با خبر پیروزی حزب الله بر اسرائیل، نشان از عمق مواجهه او با مسأله خاورمیانه است:
عجیب است. این همه اشک از کجا آمده؟ چرا اشک ها به غم و غصه وابسته اند؟ پس اشک های شادی چه؟ نه، نه غم و نه شادی. چیزی بزرگتر است. عمیق تر. پیچیده تر. مثل نگاهت وقتی نوزادی را که همین الآن از تو خارج شده به دست می گیرند. تو خسته و شاید معلق میان مرگ و زندگی با ضعف نگاه می کنی و اشک از چشمهایت جاری می شود. اشکی که نه اشک غم است، نه شادی، بلکه… بلکه چه؟ بالاتر از آن است که با کلمه توصیفش کنم. شاید سرچشمه ای است از یک جای پیچیده درون جسم یا روح یا زمین، مثل سرچشمه غار شرق روستایمان. مادرم می گوید، آب آن مثل آب کوثر گواراست. آب کوثر چیست مادر؟ می گوید، رودخانه ای در بهشت است. عجیب است. چطور طعم رودخانه بهشت را می داند؟ یعنی قبلاً آن را دیده؟
مخاطب در نقطه ای رها می شود که باید برگردد به اصل مسأله فلسطین و اسرائیل، و به ابعاد پیچیده و پنهان آن فکر کند. اینها نشانه پیروزی یک نویسنده در اثر خویش است.
لینک خبر: اینجا کلیک کنید.
ـ
برگردان: اسماء خواجه زاده
یک سال و نیم پیش میلانه بطرس» را در اردوگاه شتیلا در جنوب بیروت دیدم. من آن موقع جزء گروه خبرنگارانی بودم که برای بازدید از اردوگاههای فلسطینی در لبنان رفته بودند.
آن موقع میلانه به ورودی اردوگاه آمده بود و در محلی که یادبودی برای شهدای کشتار صبرا و شتیلا نصب کرده بودند ایستاد و تنها عکس یادگاری شوهر و سه پسرش (خضر و قاسم و محمد) را جلوی دوربین عکاسها گرفت. عکسی که عکاس در سال 1982 از او گرفته بود. در این عکس، میلانه بطرس لباسی سیاه با راهراههای سفید به تن داشت و قسمتی از پاهایش غرق خون و خاک دیده میشد، و اجساد بیجان پسرها و همسرش روی هم افتاده بودند. او موقع عبور خبرنگار، شالش را از سر برداشته و بدون توجه برایش دست تکان داده و داد میزند: عکس بگیر! از من و بچهها و شوهرم عکس بگیر. آنها پسرهای مناند. عکس بگیر. عکس بگیر» بعد شروع میکند و پشت سر هم دست بر سر میکوبد.
بعد برای ما تعریف کرد که در چه وضعیتی بچهها و شوهرش را پیدا کرده. انگشتش را روی عکس میگذاشت و توضیح میداد: این قاسم است، نوزده سالش بود، به سرش شلیک کردند. این محمد است، هفده سالش بود و به سینهاش شلیک کردند»، بعد عکس را نزدیک میآورد تا واضحتر ببیند و ادامه میدهد: این خضر است، شانزده سالش بود و این هم علی شوهرم است».
من آن روز به دلیل کمبود وقت نتوانستم جزییات و اطلاعاتی کامل از اتفاقی که روز کشتار برای او و خانوادهاش افتاده پیدا کنم اما چند عکس از او گرفتم و آنها را در آرشیو خودم نگه داشتم. چند روز پیش داشتم عکسها را زیر و رو میکردم که عکس میلانه را دیدم و از دوستان در بیروت خواستم اگر میتوانند تماس مرا با او برقرار کنند، اما آنها به من گفتند که او یک ماه است از دنیا رفته و اگر اطلاعاتی میخواهم، میتوانم با دخترش فاطمه تماس بگیرم.
با فاطمه تماس گرفتم و گفتم: به مقداری اطلاعات نیاز دارم» و داشتم فوت مادرش را به او تسلیت میگفتم که قبل از من گفت: بگذار گوشی را به مادرم بدهم، اطلاعات او در این باره از من بیشتر است.»
میلانه تلفن را گرفت و با من حرف زد. پس او زنده است! مفصل دربارهی کشتار حرف زدیم و او جزییات بیشتری از آن ماجرا که ، 16 سپتامبر 1982، ساعت یک ربع به هفت شب، رخ داد برایم تعریف کرد. موقعی که منورهای نیروهای اشغالگر اسراییل و نیروهای فالانژها و شبهنظامیانی که با اسراییل همکاری میکردند، اردوگاه و امتداد آن در محلهی صبرا را روشن کرد، و بعد صدای شلیک همه جا پیچید.
او آن روز نتوانسته بود شوهرش را راضی کند که از خانه بیرون بزنند و به یکی از پناهگاهها بروند. این پناهگاهها را مقاومت فلسطین طی جنگِ همان سالِ اسراییل علیه لبنان ساخته بودند. او فکر میکرد مشکل کوچکی بین افراد مسلح پیش آمده و این تیراندازیها بهخاطر همین است و زود هم تمام میشود، اما با شدت گرفتن آنها ترسید. ضمن اینکه اهالی اردوگاه هم خبرهایی را با یکدیگر ردوبدل میکردند که نشان میداد ارتش اسراییل همهی ورودیها را محاصره کرده و آنها را بسته. همینطور یقین پیدا کرد الوارهای زینکو» (که خانهشان را از آن ساخته بودند) جان او و خانوادهاش را جلوی تیراندازی حفظ نمیکند، برای همین خودش را جمع، و با خانوادهاش به پناهگاه فرار کرد و همانجا ماند و منتظر شد تا تیراندازی آرام بگیرد.
سه ساعت گذشت، و ترس در جان او و چهل نفر دیگر از همسایهها و اهالی اردوگاه ـ زن و کودک و جوان و پیرمرد ـ نشست. آنها داخل یکی از زیرزمینها پناه گرفته بودند اما شبهنظامیان فالانژ لبنان که توسط ارتش اسراییل به فرماندهی وزیرِ جنگِ وقت آریل شارون» حمایت میشدند، پیدایشان کردند.
او گفت که ارتش اسراییل و شبهنظامیان لبنانی که این قتل عام را انجام دادند، همهی آنها را از پناهگاه بیرون کشیدند، ن و کودکان را کنار زدند و مردان را نگه داشتند. آنها با چشم پسرها و شوهرانشان را تا وقتی از دید پنهان شدند زیر نظر داشتند. نیروها آنها را به منطقهای نزدیک اردوگاه بردند، و چند دقیقهی بعد صدای شلیک در اردوگاه پیچید. میلانه و ن همراهش صدا را شنیدند. او دست بر سینهاش گذاشت و داد زد: آنها را کشتند.»
ارتش اسراییل و شبهنظامیان به او اجازه ندادند برای دیدن شوهر و پسرهایش وارد صبرا و شتیلا شود. او به طرف اردوگاه برج البراجنه که نزدیک بود رفت تا دخترهایش فاطمه (که هنوز سه سالش نشده بود) و لیلی (یک ساله) را پیش یکی از فامیلهایش بگذارد. پسر چهارمش حسین هم توانسته بود قبل از کشتار فرار کند. میلانه بعدا فهمید که او زخمی و به یکی از بیمارستانهای نزدیک منتقل شده است.
او سه روز بعد به اردوگاه رفت تا از میان هزاران جسدی که کوچههای صبرا و شتیلا را پر کرده بودند دنبال پسرها و شوهرش بگردد.
زن صحنه را اینگونه توصیف میکند: اجساد بادکرده و کوچهها را بسته بودند. بقیهی اجساد از شدت اصابت گلوله بدشکل شده و روی بعضیهایشان پر از ه و مگس بود. یک جاهایی برای اینکه به کوچهی دیگر بروم مجبور میشدم از روی آنها بپرم، یا آنها را لگد کنم. وقتی داشتم میگشتم تا آنها را پیدا کنم باید خم میشدم و جسدی را از روی جسدی دیگر کنار میزدم. بالاخره بعد از یک ساعت آنها را کنار ورودی اردوگاه پیدا کردم. جسدشان روی هم افتاده بود؛ پسرها و پدرشان.».
میلانه در مسیر خود جسدهایی را دیده بود که تکه تکه شده بودند. همینطور جسدهایی را که قبل از کشته شدن به دست قاتلان دست و پاهایشان بسته شده بود. او هنوز صحنهی ن بارداری را که کشته شده و شکمهایشان با ساطور شکافته شده بود به یاد میآورد. یکی از همسایههایش هم جزء آنها بود.
آنقدر سکوت کرد که خیال کردم مکالمه را قطع کرده، اما بعد دوباره حرف را از سر گرفت: دفاع مدنی روی اجساد دارو میپاشید تا بویشان کم شود».
میلانه که امروز هفتاد و نه سال دارد، شوهر و پسرهایش را در قبرستان شهدای محلهی شیاح» نزدیک اردوگاه به خاک سپرد.
از او تشکر و خداحافظی کردم، اما قبل از اینکه تلفن را قطع کنم، گفت عکس را از انباری بیرون آورده، و منتظر خبرنگارهایی است که در سالروز کشتار به خانهاش میآیند.
امروز و بعد از سی و پنج سال از کشتاری که بیش از 3500 قربانی داده است، میلانه مقصد و منظور خبرنگاران شده است؛ زنی با عکس خونین قربانیانی که جلاد خونشان را ریخته و بدون محاسبه و مجازات گذشته است.
(متن فوق ترجمهی گزارشی (نوشتهی رشا حرزالله) است که در تاریخ (17/9/2017) در خبرگزاری وفا منتشر شده است.)
بیست و چهارمین محفل عصرانه داستان که روز چهارشنبه 16 مرداد ماه 1398 در سالن سوره حوزه هنری قم برگزار شد، به نقد و بررسی رمان "من پناهنده نیستم" نوشته نویسنده مصری، رضوا عاشور اختصاص یافت.
به گزارش روابط عمومی حوزه هنری استان قم، بیست و چهارمین محفل عصرانه داستان که روز چهارشنبه 16 مرداد ماه 1398 در سالن سوره حوزه هنری برگزار شد، به نقد و بررسی رمان "من پناهنده نیستم" نوشته نویسنده مصری رضوا عاشور اختصاص یافت. در ابتداء اسماء خواجهزاده مترجم رمان "من پناهنده نیستم" در پاسخ به الهام فراهانی مجری نشست دربارهی اینکه چه نکاتی در ترجمه یک کتاب ادبی اهمیت دارد، گفت: در کنار قواعدی که در کلاسهای ترجمه تدریس میشود به نظرم آشنایی با فرهنگ کشورهای مختلف و مهمتر از آن علاقه به موضوع و کتابی که مترجم دست میگیرد در کیفیت ترجمه بسیار موثر است.»
وی همچنین افزود: در ترجمه آثار ادبی از جمله سختیهای کار انتخاب کلمههاست. گاهی یک کلمه در فرهنگها و کشورهای مختلف معانی خاص و متنوعی دارند. در چنین مواردی باید نزدیکترین اصطلاح و کلمه را انتخاب کنیم و در جمله بنشانیم.»
خواجهزاده درباره دلایل انتخاب این کتاب برای ترجمه گفت: کتاب داستان خوبی دارد، در این رمان شما با یک زن مواجه هستید که آواره میشود و داستان اطراف او زیاد است همچنین بخشی از کتاب مستندنگاری وقایع تاریخی است از این نظر برای من جذاب بود.»
رمان "من پناهنده نیستم" تاریخ اشغال و جنایت است.
در ادامه مهدی کفاش نویسنده و منتقد ادبی به نقد اثر پرداخت و گفت: در نقد این کتاب، خود کتاب، نویسنده اثر و ترجمه باید مورد توجه قرار گیرد. در ترجمه این کتاب با مترجمی مواجه هستیم که نویسنده است و تجربیات بسیاری در این حوزه دارد و به عربی بسیار مسلط است.»
وی درباره داستان این رمان گفت: وقایع پیرامون یک روستا در فلسطین اشغالی میگذرد، با آنکه من با مقدمهنویسی بر آثار ادبی موافق نیستم اما مقدمهی مترجم در ابتدای کتاب نقشه راهی است که چطور با این کتاب طرف شوید و به فهم وقایع کمک کردهاست.»
کفاش در درباره جغرافیای این رمان نیز گفت: بخشی از داستان در فلسطین میگذرد، بخشی در مصر و بخشی دیگر در امیرنشین ابوظبی. به همین خاطر فضاهای رمان تا حدی برای خواننده ایرانی آشنا و قابل لمس است.»
وی خاطرنشان کرد: در این کتاب تفاوت نسل فلسطینیان را میبینیم. نویسنده ما را در مقابل سوالهایی از تاریخ قرا میدهد و ما را در موقعیت قضاوت میگذارد. این کتاب داستان موقعیت نیست بلکه داستان وضعیت است، وضعیت متغییر و عجیب و غریب رقیه که مردان دور و برش با سرنوشتهای عجیب و غریب روبرو میشوند.»
مهدی کفاش تصریح کرد: شیوهی روایت رمان خطی نیست و زمان عقب و جلو میشود. با اینکه با یک رمان کلاسیک روبرو هستیم اما وقایع خیلی علت و معلولی نیستند. این کتاب تاریخ اشغال و جنایت است. تاریخ و وقایع بسیاری در کتاب به صورت ریز آمده، گویی رسالت اصلی نویسنده اطلاع رسانی است.»
کفاش در پیان سخنانش یادآور شد: در داستان جهان شخصیت است که ما را دنبال خود میکشد. رضوا عاشور این کار را نکرده الویت اول نویسنده در این کتاب گزارش دادن است. در این کتاب وقایع مهم هستند نه شخصیتها، نویسنده نگران این است که اگر اتفاقات را ثبت نکند اسناد از بین میرود و با این دلیل از کنار جذابیت میگذرد.»
درباره این سایت